فاطمه نفس مامان عشق بابافاطمه نفس مامان عشق بابا، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 9 روز سن داره

فاطمه بهشت کوچک من

ماه محرم

باسلام.امیدوارم که حالتون خوب باشه ماه محرم از دیروز شروع شده و این روزا یه حال و هوای دیگه داره.منو بابایی و دخملی برا محرم آماده شدیم و دوست داریم عزاداریها رو شرکت کنیم البته فاطمه وقتی میخواد بیرون بره هیج لباس گرمی نمیپوشه منم طبق معمول همیشه نگرانم که نکنه خدی نکرده مریض بشه انشالله هوا خوب باشه وما هم بتونیم از فیوضات این ماه بهره مند بشم   ...
27 آبان 1392

پاییز می آید

    پاییز می‌آید آری قاصدک‌ها خبر آورده‌اند… پاییز خواهد آمد خش‌خش برگ، عطر باران، بوی خاک… پاییز خواهد آمد باید قشنگ‌ترین دفتر‌هایم را درآورم؛ نوشتن حس‌های تازه، رنگ زرد، رنگ نارنجی احساس می‌کنم پاییز آسمان را به من نزدیک‌تر می‌کند انگار هدیه می‌دهد یه بغل اندیشه، یک بغل شعر، یک بغل احساس نم‌نم باران، موسیقی باد… گونه گل انداخته از سرما… حس دلتنگی… حس بی‌تابی… حس عشقی که نمی‌دانم چیست؟! عطش رفتن راه رویایی، پر برگ خیس، کوچ پاییزی… آسمانش ابری...
26 آبان 1392

مژده مژده بالاخره پیدا شد

سلام گل دخترم خیلی خیلی خوشحالم در حد تیم ملی اونقدر خوشحال و ذوق زده شدم که نمی تونم بیان کنم. گفتم این خبر خوب رو به دوستای وبلاگی بدم آخه بعد از گم کردن النگوی دخترم مدتی بود که تو آمپاس بودم بالاخره النگوی گل دخترم روپیدا کردم اگه بگم می خندید دقیقا زیر جعبه مخفی شده بود کلی ذوق کردم سریع دستش کردم بازم بزرگ بود فدات بشم عزیزم دلت از غم جدا باشه پرستوی رها باشه میان شهر شادی ها نگهدارت خدا باشه   ...
26 آبان 1392

13 ماهگی و رفتن به مهد کودک و اولین جدایی

 عزیز دلم گل دخترم     ماهگیت مبارک امروز اولین روزی هست که وارد مهد کودک شدی الهی فدات بشم که اولش خیلی بی تابی می کردی ولی بعدش آروم شدی خیلی برای من سخت بود که گریه تو رو ببینم ولی چاره ای ندارم آخه مامان جون رفته مسافرت و مامانی هم دیگه مرخصی نداره و باید بیاد سرکار امیدوارم مامان رو ببخشی ولی از ته دل برات ناراحتم اونقدر گریه کردم که سرم خیلی درد می کنه و الان که سرکارم همه اش دلم و حواسم پیش تو هستش امدوارم با خاله شکوفه انس بگیری و کمتر اذینت بشی دلت از غم جدا باشه پرستوی رها باشه میان شهر شادی ها نگهدارت خدا باشه   ...
26 آبان 1392

روزت مبارک کودک من

  قشنگم...روزت مبارک                                                                                               روزت مبارک دختر قشنگم         ...
15 آبان 1392

15 ماهگیت مبارک

    این دوست داشتن است   این همان حس قشنگی است که دلم می خواهد   او درون دل من جای باز کرده است   کودکی بازیگوش   نازنینی باهوش   چشم های مشکی   پوستی مهتابی   گیسوانی چو شب بی مهتاب   که نسیم خوش او دلهــــــــــــــا برده زکف   آری   آری   آری دوستش می دارم       ...
13 آبان 1392

اولین قدم ها

دخملی وسط اتاقه.... یه چند بار نیم خیز می شه هر بار محکم می خوره زمین.... دو دلم برم بگیرمش یا نه باز دوباره می خواد بلند شه اینبار می خواد مکعب هاش هم برداره..... توی دلم می گم بچه اول خودت یاد بگیر بلند بشی بعد یه چیزی را بگیر دستت.... اگه ایندفعه بیفته میرم بغلش می کنم .... اما واااااااااااااایییییییی خدای من ایستاد موفق شد ..... توی پوست خودم نیستم..... می خوام براش دست بزنم اما می ترسم حواسش پرت بشه و بیفته.... یواش بهش نزدیک میشم که اگه نتونست تعادلشو حفظ کنه بگیرمش.... اما یهو می بینم داره قدم بر می داره.... باورم نمیشه اولین قدم هاش را برداشت.... دیگه نتونستم خودمو کنترل کنم و محکم براش دست زدم ...... و اونم د...
13 آبان 1392

اولین راه رفتن

سلام امید زندگی دیروز که از سرکار رفتم خونه مامان جون خوشحال بود و می خندید و گفت مژده مژده فاطمه امروز از ظهر تا حالا خودش تونسته دو سه قدمی راه بره منم کلی ذوق کردم و بوسیدمت و فورا به بابایی زنگ زدم و گفتم دخملی می خواد خودش راه بره بابایی هم شیرینی اولین قدم هاتو برای همگی بستنی خرید دستش درد نکنه. دخترم امیدوارم با این پاهای کوچیکت قدمهای بزرگ و با برکت و پر خیری برداری و انشاالله در پناه خدای مهربون  سالم و سلامت باشی ...
13 آبان 1392

عید غدیر مبارک

عیدتون مبارک.تو این دو روز ما خونه هستیم و قراره که برامون مهمون بیاد. فاطمه هم حسابی می خواد با مامانو و باباش خوش بگذرونه .ایشالا به شما هم خوش بگذره.   ...
4 آبان 1392

مسابقه کیک

سلام گل دختر مامانی الهی فدات بشم مامان و ببخش آخه این روزا خیلی سرم شلوغه نتونستم به وبلاگت سر بزنم و بات از شیرینکاریات بنویسم امروز که اومدم برات بنویسم که امروز دانشکده جشن داره و مسابقه کیک بین همکارا که منم شرکت کردم فرشته مامانی دعا کن برنده بشم 
1 آبان 1392